آذر ۹ام, ۱۳۹۵

یکی بود یکی نبود. توی داستان ما هیچ عاشق و معشوقی نبودند که از هم دور افتاده باشند و در غم دوری از همدیگر گریه کنند. فقط پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی بودند که از نوه شان ۹۰۰کیلومتر فاصله داشتند.
و این خودش برای این که یک قصه طولانی گریه دار باشد کافی بود.

ارسال شده در وبلاگ | نظرات (2)

2 پاسخدر ““

  1. منِ او می‌گوید :

    و این خودش برای اینکه یک قصه طولانی گریه دار باشد کافی بود…

  2. منِ او می‌گوید :

    تا رفته ای شمار شب و روز می کنم
    ایام عمر من همه یوم الحساب بود

گذاشتن یک پاسخ