دام گستر

آذر ۱۵ام, ۱۳۹۷

برایم جالب است که شخصیت اصلی رمان‌هایی که جدیدا می‌خوانم، عموما افرادی فاسد و شرور هستند و نه مصلح. رمانی درباره یک مفسد اقتصادی. کسی که پول مردم را در بازار بورس سرمایه‌گذاری می‌کند و دوستان مجرم دیگرش. از اول تا آخر رمان با ماجرای فرار این مفسد اقتصادی از دادگاه و رفتنش به کشوری دیگر و فرار دوباره او مواجه هستیم و هر آن چه از ابتدای زندگی تا آن روز برایش رخ داده و همه کسانی که با آن‌ها مواجه شده‌است. به نظرم این داستان داستانی درباره پول بود. بیشتر از ماجرا و حادثه، حرف‌هایی داشت که می‌خواست بگوید. درباره نظام اقتصادی و چیزهای مرتبط که من از آن‌ها سر‌ در نمی‌آورم. به خاطر همین خواندن آن را به همه کسانی که به اقتصاد علاقه دارند، منتقد سیستم‌های اقتصادی هستند، در بورس کار می‌کنند یا مفسد اقتصادی هستند توصیه می‌کنم. البته هرکسی که از اقتصاد چیزی نمی‌داند -مثل من- هم کل داستان را متوجه می‌شود ولی ممکن است زیاد از آن لذت نبرد.
حتی توی این داستان هم اشاره‌ای به رابطه پدر و پسری شده بود. هرچند به نظرم نویسنده نتوانسته بود آن طوری که دلش می‌خواهد این رابطه را پررنگ و پر معنی کند. من اگر جای او بودم، از این موضوع استفاده بیشتر و جالب‌تری می‌کردم.

+نتوانستم بفهمم شخصیت دایی که توی داستان بود، دقیقا چه نسبتی با شخصیت اصلی داستان داشت. با توجه به این که جدیدا فهمیده‌ام خیلی از زبان‌ها در مورد نسبت‌های فامیلی ضعف شدیدی دارند (و به این موضوع حتی توی خود داستان هم اشاره شده بود)، مطمئنم برادر مادرش نبود، اما این که چه کسی بود را نمی‌دانم.

ارسال شده در کتاب | نظرات (0)

گذاشتن یک پاسخ