روزهایم
تیر ۱۹ام, ۱۳۹۹
کاف عزیزم،
در رویایی عمیق و عجیب فرو رفتهام. عجیب ترین رویای تمام دورانهای زندگیام. روزها سخت است! کارها بیشتر از همیشهاند! سرم شلوغ است! زیاد! از ابهام برایت نگویم. از تمام چیزهایی که نمیدانم. کاف عزیزم، شدیدترین فشارهای تمام دورانهای زندگیام را تجربه میکنم! تنهاترین روزهای زندگیام را میگذرانم. کاف عزیزم، در یک جمله میتوان گفت خودم را توی بزرگترین و بدترین چالشها انداختهام. اما، باید بگویم که بهترین روزهای زندگیام است. هیچ گاه به این اندازه از زندگی لذت نبردهام. اگر زندگی این است، قبل از آن چه بود؟ درباره قبل از آن حرف زیاد دارم. کاف عزیز، به راستی چرا سالیان دراز مجبور به انجام کارهایی بودهایم که انتخاب خودمان نبودهاند؟ این روزها «انتخاب» را تجربه میکنم. با شدیدترین و مهلکترین آثار ناشی از آن. و با شیرینترین احساسات ناشی از آن. «ترس» زیباترین اثر انتخاب است. هر روز میترسم. در زندگی هیچ گاه به این اندازه ترس را از نزدیک لمس نکرده بودم. خوابهای عجیب میبینم. تمام افراد زندگیام را در خوابهای رازآلودم میبینم. کاف عزیز، مرز واقعیت و رویا چیست؟ این روزها رویاها و واقعیتهایم به هم آمیختهاند. از این روزهایم باید بیشتر بنویسم.
ارسال شده در وبلاگ | نظرات (1)
مرداد ۱۱ام, ۱۳۹۹ در ۶:۴۱ ق.ظ
چرا یادم نمیاد این رو خونده بودم یا نه؟
چه حس و حال شبیه به منی بود.
من هنوز هم حس میکنم جای غلطی ایستادم. باید حرکت کنم و بالاخره برم توی جای درست خودم.