مرداد ۲۶ام, ۱۳۹۹

دوست داشتم برایت باشکوه‌ترین مراسم‌ها را بگیریم.
باید همه را جمع می‌کردیم.‌
همه آن‌هایی که برایشان خاص‌ترین و خوش سلیقه‌ترین و مهمان‌نوازترین زن عالم بودی.
باید‌ همه شهر را غذا می‌دادیم.
تشییع جنازه‌ات باید شلوغ می‌بود.
باید خانه‌ات از صبح تا شب از مهمان پر و خالی می‌شد.
نوه‌ها حتی فرصت نمی‌کردند ثانیه‌ای بنشینند.
باید با ورود هرکسی به خانه‌ات همه دوباره در داغ تو گریه می‌کردند.
در چند شهر برایت مراسم می‌گرفتیم.
کوچه ها را از گل و پارچه سیاه پر می‌کردیم.
عکست را بین همه پخش می‌کردیم و همه یادشان می‌آمد برایشان چه کارهایی کرده بودی.
باید آن صبح سیاه، کل فامیل توی فرودگاه حیران می‌شدند.
باید شب توی خانه‌ات جای خواب کم می‌آمد.
می‌دانی، باشکوه‌ترین و بزرگ‌ترین بدرقه حق تو بود مامان‌ مکه‌ای.
ولی ما، بچه‌ها و نوه‌های داغدار، در تنهایی خودمان، تو را به زندگی بعدی ات بدرقه ات کردیم. ما حتی نمی‌توانستیم  غممان را بین خودمان تقسیم کنیم.
شاید تو نمی‌خواستی بقیه را به زحمت بیندازی.
نمی‌دانم مامان مکه ای.
اما می‌دانم تا آخر عمر، یک بدرقه باشکوه را به تو بدهکارم.
دوستت
دارم
.

ارسال شده در وبلاگ | نظرات (0)

گذاشتن یک پاسخ