مرداد ۳۰ام, ۱۳۹۹
مامان مکه ای آمده بود خانهمان. یک تیشرت مشکی بیشتر نداشتم و روزها جلوی مامان مکهای همان را میپوشیدم. شب که میشد لباسهای رنگارنگ عادیام را میپوشیدم. میترسیدم وسط خواب که میروم دستشویی من را با تیشرت صورتی و قرمز و زرد ببیند و ناراحت شود. هیچ کس در کل عالم نیست که نداند مشکی پوشیدن چه قدر برایش مهم بود. مگر ممکن بود کسی فوت کند و مامان مکهای جلوی اقوامش تا یک سال مشکی نپوشد؟ آقا فوت کرده بود و مامان مکهای خانهمان بود و من جلویش مشکی میپوشیدم. یک نوه تمام عیار بودم با رعایت تمام رسوم.
حالا مامان مکه ای خودش فوت کرده. آدابی ترین و مجلسی ترین زن عالم فوت کرده بدون هیچ مراسمی، بدون ریخت و پاش، بدون هزار هزار پرس غذا دادن، بدون تاجهای باشکوه گل، بدون بهترین شیرینیها و مفصلترین پذیرایی های تاریخ. مامان مکهای خودش فوت کرده و نوههای تمام عیارش زیر تابوتش را گرفته اند و او را به خاک سپرده اند و تمام.
این روزها تنهای تنهای تنها هستم. توی آپارتمان کوچک خیابان چهارم شرقی، تنهاترین نوه عالم هستم. نه مامانمکهای هست که شب ها من را موقع دستشویی رفتن ببیند، نه مامان هست، نه بابا هست، نه .. هیچ کس نیست که بخواهد بفهمد آن نوه تمام عیار حالا حواسش به مشکی پوشیدن هست؟ آداب را رعایت میکند؟ اصلا وقتی مادربزرگی از دنیا میرود، آن هم کسی مثل مامان مکهای، چه کسی باید حواسش باشد همه رسم و رسوم ها درست رعایت شدهاند؟
مامان مکهای، تو نیستی ولی من حواسم هست. حواسم هست که باید برایت مشکی بپوشم. حواسم به همه آداب و رسوم هست. غیر آدابی ترین نوه ات، این روزها به خاطرت حواسش به همه آداب هست. خیالت تخت عزیزم.
ارسال شده در وبلاگ | نظرات (0)