سکوی وحشت

شهریور ۱ام, ۱۳۹۰

تفاوت بین یک ایستگاه قطار و یک فرودگاه، به اندازه ی تفاوت سفر با خانواده و با دوستان است.

فردوگاه، جایی است که باید کم کم آن را شناخت. ذره ذره گوشه و کنارش را کشف کرد و به مرور با آن رفیق شد. نمی شود کسی فقط یک بار از مهرآباد پرواز کند و همان یک بار، هم دستشویی های پشت مغازه ی گل سر فروشی را امتحان کند و هم هر دو دستشویی سالن ترانزیت را. با یک بار پرواز نمی شود هم از قیمت بسته بندی با کارتن کنار همان گل سر فروشی با خبر شد، هم ذرت مکزیکی خورد و هم زمان مزه ی سیب زمینی سرخ شده ی فرودگاه را چشید. نمی شود لم داد جلوی تلویزیون های بزرگ سالن اصلی و تام و جری تماشا کرد، همان موقع همراه جمعیتی یک بازی حساس فوتبال را دنبال کرد. دستگاه اتوماتیک فروش روزنامه، صندلی های ماساژور، تفاوت مساحت نمازخانه و اتاق سیگار، دکه های مجله فروشی، ساختمان های عجیب و غریب محوطه ی فرودگاه، یاد گرفتن مسیر دقیق اتوبوس ها، تعداد مامورهای دم هر در، …این ها راه کم کم باید فهمید و کشف کرد. فرودگاه، جایی آرام _حتی در شلوغ ترین روزهایش_ برای با سرعت به مقصد رسیدن است.

ایستگاه قطار، همان قدر با فرودگاه فرق دارد که سفر خانوادگی با اردوی مدرسه. ایستگاه قطار، پر از جنب و جوش و هیایو است._حتی در خلوت ترین روزهایش_ و پر از حرکت و سرعت. سکوها، پر استرس ترین جاها هستند. قطار های دراز، ریل های بی انتها، راهروهای تنگ، کوپه های پی در پی، بار و بندیلی که مردم دنبال خودشان می کشند، صداهای کشدار…همه اش آدم را در استرس و حس عقب ماندن از همه چیز فرو می برد. بعد آن ایستگاه شلوغ_حتی در خلوت ترین روزها_سرآغاز یا سرانجام سفری کُند و خسته کننده می شود. سفری پر از صدای تلق و تلوق، پر از توقف های گاه و بی گاه، پر از عبور غریبه ها از کنار خلوت آدم، پر از حس جدایی از همه ی آدم ها، حس تنهایی در بیابان و برهوت.

قطار_هر چند روی زمین حرکت می کند و هرچند احتمال مردن در آن کم تر از بقیه ی وسایل نقلیه است_ آدم را وحشت زده می کند. و معلوم نیست این وحشت از تکان های مداوم آن سرچشمه می گیرد یا صداهای تکرار شدنی آن. شاید هم به خاطر سکوهای پر از استرس و دور و دراز آن است. هر چه هست، هواپیما_با این که بعضی ها آن نا امن ترین وسیله ی نقلیه می دانند هر چند ماشین بسیار نا امن تر است_که در آسمان معلق است و اول و آخر پروازش به وحشتناک ترین حالت تکان می خورد و آدم گاهی در آن جاذبه را خیلی خوب درک می کند_و هر لحظه ممکن است این جاذبه بر تکنولوژی غلبه کند و هواپیما را به سمت زمین بکشد_بسیار بسیار آرامش بخش تر و کم استرس تر از قطار است. چرا که به عقیده ی من، برای نداشتن استرس هنگام سوار شدن به هواپیما، همین بس که لازم نیست بر آن سکوهای تمام نشدنی پا گذاشت.

ارسال شده در وبلاگ قدیمی | نظرات (0)

گذاشتن یک پاسخ