آهو شدم این بار سرم را بدهم

دی ۲۹ام, ۱۳۹۵

هر گوشه‌ای، خاطره و عهدی دارم. آن جا خودم را مرور می‌کنم. جایی که آن عهد را بستم و تا امروز نشکستم. به خاطر آن عهد چه چیزهایی که دیدم و چه سختی‌هایی که کشیدم. ولی پای آن ایستادم. آن دیواری که مقابلش در مورد رتبه کنکورم با تو حرف زدم. آن زیرزمینی که توی آن ساعت‌ها و ساعت‌ها حرف زدم و حرف زدم و سوالات بی‌پایانم، بی‌پاسخ ماند. آن ستونی که به آن تکیه دادم و به آینده‌ام فکر کردم. دیواری که کنارش نشستم و از تو یک فانوس خواستم. راهرویی که توی آن آرزوهایم را مرور کردم. آن پله‌ها، صدای به هم خوردن قندیل چراغ‌ها، آن حیاط، آن باغچه، آن کنج تک نفره. هر گوشه‌ای، تکه‌ای از خودم را جا گذاشته‌ام.
حالا می‌خواهم دوباره بیایم و در کنارت پناه بگیرم. با خالصانه‌ترین احساسات. بیایم و برایت از همه روزهایی که گذشت بگویم. از همه اضطراب‌ها و نگرانی‌هایم. از بارهای سنگینی که زمین مانده. بگویم که دوباره دستم را بگیری، دوباره آن قدر به من توان بدهی که بتوانم تا آخر دنیا بدوم.
از این بگویم که چه قدر دلم برایت تنگ شده بود…
می شود من را، باز هم قبولم کنی، شاه خراسان؟

ارسال شده در وبلاگ | نظرات (0)

گذاشتن یک پاسخ