بایگانی برای ’ کتاب‘ موضوع
چرا کار میکنیم؟
دی ۶ام, ۱۳۹۸
چرا کار میکنیم؟ برای به دست آوردن پول؟ در این صورت به ازای کسب یک درآمد یکسان، ترجیح میدهیم کار آسانتر یا حتی بیمعناتر را انجام بدهیم؟
آیا در کارمان به دنبال معنا هستیم؟ چه کسانی میتوانند در کارشان معنا جستجو کنند؟
به عنوان یک مدیر چگونه محیطی بسازیم که در آن هر کسی ـ حتی یک مستخدم ـ بتواند در کارش معنایی بیابد که کارش را فراتر از دستور العملها و مهمتر از کسب درآمد بکند؟
شرکت خلاقیت
آذر ۱۳ام, ۱۳۹۸
بدون اغراق یکی از بهترین کتابهای کسب و کار که تا امروز خواندهام!
با وجود تمام تصاویر مسحور کنندهای که از غرب هست، هرگز حتی برای ثانیهای حسرت بودن در یکی از شرکتهای پیشروی فناوری اطلاعات یا دانشگاههای برتر دنیا را نداشتهام. اما هنگام خواندن این کتاب، بارها آرزوی کار کردن در پیکسار را کردم!
کتابی شگفتانگیز از ماجرای سالها تلاش سخت، تحمل ابهامها و جنگیدن بدون توقف برای رسیدن به یک رویای بزرگ. این کتاب را به تمام افراد باهوش ولی ناامید اطرافم توصیه میکنم. این کتاب نشان میدهد که چه طور موفقیت و بزرگ شدن یک راه آسان دو سه ساله نیست، بلکه به سالیانی دراز نگاه رو به جلو نیاز دارد.
فضای شرکت پیکسار، روش خلاقانه داستانسرایی و حرکت بلندپروازانه آنها در خلق رویاها، حسرت برانگیز و آموزنده است. چندبار تجربه حضور در فضاهایی را داشتهام که شعارشان خلاقیت و نوآوری و کشف ناشناختهها بوده، اما در عمل کشنده خلاقیت بودهاند. بارزترین مثال این موضوع حضور در جایی بود که افراد اجازه راه افتادن در شرکت و گفتوگوی بیواسطه با همدیگر را نداشتند. دقیقا برعکس ساختمان اصلی شرکت پیکسار به نام ساختمان استیوجابز که از ابتدا طراحی آن بر اساس هرچه بیشتر کردن تعامل و ایجاد فضاهایی برای برخوردهای زیاد بیبرنامه و تصادفی بوده است.
این کتاب را بخوانید. حتما!
دایره گچی قفقازی
شهریور ۲۶ام, ۱۳۹۸
بعد از سالها نمایشنامه خواندم! مدتها بود دلیلی برای نمایشنامه خواندن نداشتم. شاید بشود گفت تعداد کتابهایی که میخوانم در حدی کم شده است که جایی برای نمایشنامه باقی نمیماند. امروز به لطف عضو شدن در کتابخانه و گذراندن ساعات ابتدایی صبح در سالن مطالعه، این متن را که پیشنهاد یکی از اساتید بود مطالعه کردم. البته نسخه الکترونیک آن که از طاقچه خریداری کرده بودم.
هنوز نمیتوانم باور کنم دنیای نمایش در مقابل دنیای فیلم چه قدر ساده، عیان و بدون پیچیدگی است. شاید مقایسه یک ماشین حساب ساده با یک لپ تاپ باشد!
به هرحال، خواندن نمایشنامه، آن هم چنین چیزی را به هرکسی پیشنهاد نمیکنم. به نظرم در دنیایی زندگی میکنیم که نسل نمایشنامه خوانها به زودی منقرض خواهد شد!
برادران سیسترز
مرداد ۱ام, ۱۳۹۸
داستان هیجان انگیز دو برادر قاتل. پس قبل از همه چیز هیچ کس با روحیه حساس یا بیجنبه نباید این کتاب را بخواند. وگرنه دنبال کردن ماجرای تلاش دو برادر برای زنده ماندن از دست بقیه قاتلها، کشتن افرادی که مامور به کشتنشان هستند، جستجوی طلا، قطع شدن دست و پا و هرچیز ناخوشآیند دیگری که در زندگی دو قاتل اجیر شده رخ خواهد داد، برای یک روح سالم و حساس جالب نخواهد بود!
داستان سرعت زیاد و باورنکردنیای دارد. هر لحظه اتفاق جدیدی میافتد پس هیچ جای داستان کسل کننده نیست.
به نظرم هرکسی که از خواندن داستانهای مجرمین و کلا دنبال کردن اتفاقهای غیر معمول و آدمهای غیر طبیعی لذت میبرد، از این داستان لذت خواهد بود.
هفته ی چهل و چند
بهمن ۹ام, ۱۳۹۷
بعضی از روایتهای کتاب به غایت لوس و حوصله سربر بودند. نمیتوانستم با همهی روایتها ارتباط برقرار کنم و از آنها لذت ببرم. اگر مادری کردن شبیه بعضی از آنها باشد، پیشاپیش به خودم تسلیت میگویم.
روایت «گوگل مام» بین همهی داستانها مدال طلای جالبترین و بامزهترین داستان را از من دریافت میکند. مابقی ارزش چندانی برای خواندن ندارند.
قلاب
بهمن ۶ام, ۱۳۹۷
اگر شما درحال ساخت محصولی هستید که دلتان میخواهد بترکاند، این کتاب را بخوانید. به همه دوستانم که مشغول یک استارتاپ هستند پیشنهاد میکنم این کتاب را از دست ندهند. این طوری شاید بهتر بفهمند که چرا محصولشان موفق نمیشود یا چرا به زودی شکست خواهد خورد.
به همه کسانی هم که مانند خودم مشغول به کار در دنیای آیتی نیستند ولی از دنبال کردن و تحلیل این مسائل لذت میبرند، تجربه کار و مطالعه در کسب و کارهای آیتی دارند و برایشان مهم است تکنولوژی چگونه به زندگی آنها شکل میدهد و کنترل مردم را به دست میگیرد، این کتاب را پیشنهاد میکنم.
هنر دستیابی
دی ۲۴ام, ۱۳۹۷
این کتاب همان طوری که روی جلدش نوشته شده درباره این است که چگونه از خیالبافی دست بکشید، شروع کنید و فرمان زندگی خودتان را به دست بگیرید. هر چند به نظرم در این راه چندان موفق نبوده! مجموعهای از توصیههای عمومی که به درد زندگی و کار میخورد، ولی نمیشود گفت ربط زیادی به شعار روی جلدش دارد. ضمن اینکه به نظرم بیشتر از هر چیز تبلیغ مدرسه طراحی استنفورد بود! درست مثل بقیه کتابهای این مجموعه. به نظرم کسی که کتاب «نوآوری در خلاقیت» را خوانده باشد، چندان از مطالعه این کتاب چیزی به دست نخواهد آورد. اگر اول این کتاب را بخوانید و بعد نوآوری در خلاقیت، ترتیب بهتری خواهد بود. اما در کل، خواندن این کتاب ۳۳۶ صفحهای حداکثر دو روز وقت میگیرد ولی حرفهای بامزهای برای گفتن دارد. پس ارزش خواندن دارد. هرچند لازم نیست تمام بخشهای آن را بخوانید و میشود از روی بعضی قسمتها پرید. ثمره خواندن این کتاب برای من این بود که دست از خیال بافی بردارم، شروع کنم و فرمان زندگیام را به دست بگیرم! در اولین اقدام، دورههای آنلاین فیلمنامه نویسی را تماشا کنم!!
+برای هدیه دادن میتواند گزینه خوبی باشد. به خصوص به دوستان و آشنایانی که راهی معمول در زندگی پیش نگرفتهاند و به دنبال راهاندازی کسب و کار جدید یا تشکیل تیم کاری هستند.
+چرا اینها را این جا مینویسم؟ اول این که به سادگی به یاد بیاورم چه کتابهایی خواندهام و نسبت به آنها چه حسی داشتهام. دوم این که چه بهانهای بهتر از این برای نوشتن؟ سوم و البته بیاهمیتترین دلیل این که هر سال نزدیک نمایشگاه کتاب به جای اینکه برای جواب دادن به تکتک افرادی که میپرسند کتاب چی بخریم مجبور باشم فسفر بسوزانم، آنها را به این جا ارجاع بدهم!
آخرین قارون
دی ۲۳ام, ۱۳۹۷
اولین جلسه کلاس فیلمنامه نویسی (و در واقع آخرین جلسه کلاس)، استاد گفت وقتی اولین فیلمنامهتان را مینویسید و دوستتان میخواند، یک روز به آن میخندد. وقتی میدهید فامیل دورتان بخواند، دو ساعت میخندد. و وقتی میدهید یک غریبه، شاید نیم ساعت هم نخندد. چون شما دارید راجع به خودتان و چیزهای دور خودتان مینویسید. آدمهای آشنای شما این نکات را میفهمند و با آن همراهی میکنند و برایشان جالب است. ولی یک غریبه اصلا نمیفهمد راجع به چی حرف میزنید. اواسط این کتاب یاد این حرف استادمان افتادم! کتاب پر از اسم و واقعه و آدمهای مختلفی بود که توی صنعت هالیوود رفت و آمد دارند. مدام شخصیتهای جدید اضافه میشدند و حذف میشدند. شاید برای کسی که مدتی در سینما مشغول کار بوده است، خواندن این کتاب جالبتر و معنادارتر باشد و بتواند بیشتر با آن بخندد!
داستان درباره یک تهیهکننده بزرگ هالیوود است که در واقع آخرین قارون این صنعت است! شروع کتاب خیلی خوب بود و به اندازه کافی «قلاب» داشت.
باید به عرضتان برسم که داستان درست در قسمت مهمی از آن به پایان میرسد و نویسنده محترم میمیرید و داستان را ادامه نمیدهد! بعد از آن دوست نویسنده بر اساس یادداشتهای به جا مانده و چیزهایی که نویسنده برای این و آن تعریف کرده بود، ماجرای داستان را به صورت گزارشی و البته حدس و گمانی تعریف میکند!
+هرچند که نصفه بودن این داستان و مرگ نویسنده اش برایم مسخره بود، مردن نادر ابراهیمی قبل از چاپ جلد سوم کتاب سه دیدارش من را ناراحت و غصه دار کرد.
۱۹۸۴
دی ۱۴ام, ۱۳۹۷
ترجمه قدیمی و فونت بد کتاب باعث نمیشود که اعتراف نکنم کتاب نفسگیری بود، با اینکه خواندن آن زمان زیادی از من گرفت. داستان زندگی مردی در دل یک جامعه حزبی و تمرد آن مرد از آرمانهای حزب و گیر افتادنش و شکنجهها و نهایتا سرسپردگی به حزب. اصلا نمیدانم چه پیشزمینه یا فضایی باعث شده جورج اورول این داستان را بنویسد و کلا اطلاعاتی راجع به این رمان ندارم. نمیدانم در بین رمانهای فارسی چیزی مشابه یا همردیف این کتاب داریم یا نه. اگر داریم، به من معرفی کنید.
+این رمان برای هدیه دادن کتاب مناسبی نیست.
+هنوز نتوانستهام به نتیجه برسم که وقتی خواندن یک کتاب بیش از حد طولانی میشود، شروع یک کتاب دیگر در وسط آن جایز است یا نه.
دام گستر
آذر ۱۵ام, ۱۳۹۷
برایم جالب است که شخصیت اصلی رمانهایی که جدیدا میخوانم، عموما افرادی فاسد و شرور هستند و نه مصلح. رمانی درباره یک مفسد اقتصادی. کسی که پول مردم را در بازار بورس سرمایهگذاری میکند و دوستان مجرم دیگرش. از اول تا آخر رمان با ماجرای فرار این مفسد اقتصادی از دادگاه و رفتنش به کشوری دیگر و فرار دوباره او مواجه هستیم و هر آن چه از ابتدای زندگی تا آن روز برایش رخ داده و همه کسانی که با آنها مواجه شدهاست. به نظرم این داستان داستانی درباره پول بود. بیشتر از ماجرا و حادثه، حرفهایی داشت که میخواست بگوید. درباره نظام اقتصادی و چیزهای مرتبط که من از آنها سر در نمیآورم. به خاطر همین خواندن آن را به همه کسانی که به اقتصاد علاقه دارند، منتقد سیستمهای اقتصادی هستند، در بورس کار میکنند یا مفسد اقتصادی هستند توصیه میکنم. البته هرکسی که از اقتصاد چیزی نمیداند -مثل من- هم کل داستان را متوجه میشود ولی ممکن است زیاد از آن لذت نبرد.
حتی توی این داستان هم اشارهای به رابطه پدر و پسری شده بود. هرچند به نظرم نویسنده نتوانسته بود آن طوری که دلش میخواهد این رابطه را پررنگ و پر معنی کند. من اگر جای او بودم، از این موضوع استفاده بیشتر و جالبتری میکردم.
+نتوانستم بفهمم شخصیت دایی که توی داستان بود، دقیقا چه نسبتی با شخصیت اصلی داستان داشت. با توجه به این که جدیدا فهمیدهام خیلی از زبانها در مورد نسبتهای فامیلی ضعف شدیدی دارند (و به این موضوع حتی توی خود داستان هم اشاره شده بود)، مطمئنم برادر مادرش نبود، اما این که چه کسی بود را نمیدانم.