هشت ماه
تیر ۲۰ام, ۱۳۹۲
توی این هشت ماه،
کتاب های مورد علاقه ام را نخواندم،
سینما نرفتم،
از دونگ یی محروم شدم،
اخبار های شبانگاهی را از دست دادم،
نمایشنامه ننوشتم و سر اجرای تئاتر با بچه ها دعوایم نشد،
جشنواره نرفتم،
صبح ها توی حیاط مثل اسب یورتمه نرفتم،
داستان ننوشتم،
ایمیلم را چک نکردم،
کلاه پهلوی تماشا نکردم،
تولد هایی که دعوت شدم نرفتم،
برف بازی نکردم،
سرما نخوردم،
اتاقم را جارو نکردم،
بدمینتون بازی نکردم،
ژاکت جدید نخریدم،
توی مدرسه دعوای سیاسی راه نینداختم،
صبح جمعه ها نخوابیدم،
کارهایی که باید می کردم تا همان آدم قبلی باشم نکردم،
اما می دانی،
هیچ کدامشان این قدر ها مهم نبود.
مهم این بود،
که امروز یادمـ(ان) رفت چفیه بنداز(ی)م
راستش دلم شکست،
بعد هشت ماه.
ارسال شده در وبلاگ قدیمی | نظرات (4)
تیر ۲۳ام, ۱۳۹۲ در ۹:۴۰ ب.ظ
سلام زهرا جونم نبينم دلت شكسته يه جسب عالي دارم بيا واست بجسبونمش !
تیر ۳۰ام, ۱۳۹۲ در ۳:۴۳ ق.ظ
سلام زهرا خانووم 🙂
امشب که زیاد وقت نشد،یه روز میام همه ی نوشته های خیلی قشنگت رو میخونم…
همه ی همش دروغه حتی این آخری؟:-s
البته امیدوارم همین آخری از همه دروغ تر باشه!
یه گونی ِ پر آرزوی موفقیت 🙂
لذت بردم و بازم مزاحم میشم!
مرداد ۷ام, ۱۳۹۲ در ۱:۲۰ ق.ظ
شایدم چفیه شکل های دیگری داشت.!
مرداد ۷ام, ۱۳۹۲ در ۱:۴۵ ق.ظ
مثلا يعني چي؟
من شما رو مي شناسم؟