روزی که دیدمت

خرداد ۱۲ام, ۱۳۹۰

من یک بار از نزدیک دیدمت. خیلی هم نزدیک نبود، اما دور هم نبود. از پشت شیشه. خوب یادم است. نشسته بودی توی اتوبوس. داشتم برای بقیه دست تکان می دادم که تو هم سرت را جلو آوردی و من را دیدی. خندیدی و برایم دست تکان دادی.چه قدر قشنگ می خندیدی. دلم می خواست بیایم توی اتوبوس پیشت، ولی نشد. داشتید می رفتید. تو بودی و سید علی. جفتتان برایم دست تکان دادید و خندیدید. بعد من همان جا ماندم پایین اتوبوس.

.

مهم این است که امام خندید و برایم دست تکان داد . حتی اگر آن خنده ها را توی خواب دیده باشم. انگار هنوز هم دارد می خندد و من هنوز ایستاده ام پایین اتوبوس.

ارسال شده در وبلاگ قدیمی | نظرات (0)

گذاشتن یک پاسخ