۱۹۸۴

دی ۱۴ام, ۱۳۹۷

ترجمه قدیمی و فونت بد کتاب باعث نمی‌شود که اعتراف نکنم کتاب نفس‌گیری بود، با این‌که خواندن آن زمان زیادی از من گرفت. داستان زندگی مردی در دل یک جامعه حزبی و تمرد آن مرد از آرمان‌های حزب و گیر افتادنش و شکنجه‌ها و نهایتا سرسپردگی به حزب. اصلا نمی‌دانم چه پیش‌زمینه یا فضایی باعث شده جورج اورول این داستان را بنویسد و کلا اطلاعاتی راجع به این رمان ندارم. نمی‌دانم در بین رمان‌های فارسی چیزی مشابه یا هم‌ردیف این کتاب داریم یا نه. اگر داریم، به من معرفی کنید.

+این رمان برای هدیه دادن کتاب مناسبی نیست.
+هنوز نتوانسته‌ام به نتیجه برسم که وقتی خواندن یک کتاب بیش از حد طولانی می‌شود، شروع یک کتاب دیگر در وسط آن جایز است یا نه.

ارسال شده در کتاب | ایده شما

دام گستر

آذر ۱۵ام, ۱۳۹۷

برایم جالب است که شخصیت اصلی رمان‌هایی که جدیدا می‌خوانم، عموما افرادی فاسد و شرور هستند و نه مصلح. رمانی درباره یک مفسد اقتصادی. کسی که پول مردم را در بازار بورس سرمایه‌گذاری می‌کند و دوستان مجرم دیگرش. از اول تا آخر رمان با ماجرای فرار این مفسد اقتصادی از دادگاه و رفتنش به کشوری دیگر و فرار دوباره او مواجه هستیم و هر آن چه از ابتدای زندگی تا آن روز برایش رخ داده و همه کسانی که با آن‌ها مواجه شده‌است. به نظرم این داستان داستانی درباره پول بود. بیشتر از ماجرا و حادثه، حرف‌هایی داشت که می‌خواست بگوید. درباره نظام اقتصادی و چیزهای مرتبط که من از آن‌ها سر‌ در نمی‌آورم. به خاطر همین خواندن آن را به همه کسانی که به اقتصاد علاقه دارند، منتقد سیستم‌های اقتصادی هستند، در بورس کار می‌کنند یا مفسد اقتصادی هستند توصیه می‌کنم. البته هرکسی که از اقتصاد چیزی نمی‌داند -مثل من- هم کل داستان را متوجه می‌شود ولی ممکن است زیاد از آن لذت نبرد.
حتی توی این داستان هم اشاره‌ای به رابطه پدر و پسری شده بود. هرچند به نظرم نویسنده نتوانسته بود آن طوری که دلش می‌خواهد این رابطه را پررنگ و پر معنی کند. من اگر جای او بودم، از این موضوع استفاده بیشتر و جالب‌تری می‌کردم.

+نتوانستم بفهمم شخصیت دایی که توی داستان بود، دقیقا چه نسبتی با شخصیت اصلی داستان داشت. با توجه به این که جدیدا فهمیده‌ام خیلی از زبان‌ها در مورد نسبت‌های فامیلی ضعف شدیدی دارند (و به این موضوع حتی توی خود داستان هم اشاره شده بود)، مطمئنم برادر مادرش نبود، اما این که چه کسی بود را نمی‌دانم.

ارسال شده در کتاب | ایده شما

جهاد اکبر

آذر ۱۳ام, ۱۳۹۷

بالاخره به لطف کلاس سیر مطالعاتی آثار امام خمینی، شروع به مطالعه کتاب‌های امام خمینی کردم. برای مطالعه این کتاب حدود ۲ الی ۳ ساعت زمان کافی است. به نظرم متن کتاب امروزی‌تر از تصور ماست. انگار امام نشسته توی حسینیه جماران و همین الان این حرف‌ها را برای ما می‌زند. یک تلنگر خوب و عمیق برای ما که در دنیای تکنولوژی خودمان را گم کرده‌ایم.

+نسخه الکترونیکی کتاب را خواندم چون فرصت نکردم نسخه چاپی آن را توی کتاب‌خانه پشت تلویزیون پیدا کنم.

ارسال شده در کتاب | ایده شما

معلم

آذر ۱۲ام, ۱۳۹۷

سال‌ها از یاد گرفتن زبان‌های دیگر گریزان بودم. حالا که بالاخره توانسته‌ام خودم برای خودم برنامه‌ریزی کنم، یاد گرفتن زبان یکی از مشغولیت‌های لذت‌بخش و دوست داشتنی است. البته که نمی‌توان تاثیر معلم خوب را نادیده گرفت. در طول زندگی‌ام معلم‌های زیادی داشته‌ام که تعدادی از آن‌ها توانسته‌اند تاثیرات عمیق و طولانی مدتی بر من بگذارند. در دعاها و خواهش‌هایی که معمولا داشته‌ام، هرگز داشتن معلم‌های خوب جزو خواسته‌های من نبوده است. دوستان خوب و همسر خوب خواسته‌های معمول و همیشگی هستند اما از این به بعد داشتن معلم خوب را به لیست آرزوهایم اضافه خواهم کرد. فیلم‌نامه نویسی و داستان نویسی دو کاری هستند که به زودی جزو مشغولیت‌هایم خواهند شد. از خدا دو معلم خوب می‌خواهم.

+کلاس خصوصی یا نیمه خصوصی در منزل، تجربه‌ای غنی و لذت‌بخش است.

ارسال شده در وبلاگ | ایده شما

سری H

آذر ۹ام, ۱۳۹۷

روزهایی که ظرف می‌شورم، میوه می‌شورم و کلا زیاد کار می‌کنم، گوشی‌ام نمی‌تواند اثر انگشت من را تشخیص بدهد. نوک انگشتم مچاله و خراب می‌شود و دیگر شبیه آن اثر انگشتی که توی حافظه گوشی‌ام ذخیره شده نیست. از آن جایی که زن خانه‌داری که دستکش دستش کند ندیده‌ام، فکر می‌کنم احتمالا در کسوت یک زن خانه‌دار، گوشی اثر انگشتی فایده چندانی نخواهد داشت. پیشنهاد من برای این موقعیت یک گوشی ساده و بدون رمز، ولی «ضد آب» است.
+شرکت‌های دیجیتالی باید گوشی‌های سری H را مناسب زنان خانه‌دار با قابلیت‌های ویژه روانه بازار کنند.

ارسال شده در وبلاگ | ایده شما

برفک

آذر ۸ام, ۱۳۹۷

از آن جایی که با خودم عهد کرده بودم چند کتاب را هم‌زمان نخوانم، این کتاب با بی‌رحمی ۳ هفته از زندگی من را سوزاند. نه می‌توانستم آن را به پایان برسانم و نه می‌خواستم تا قبل از تمام شدن آن کتاب جدیدی شروع کنم. بسیار علاقه‌مند بودم کتاب را به پایان برسانم تا بفهمم چه چیزی باعث این همه ستایش در وصف آن شده. ولی نهایتا بعد از این که حدود سه چهارم کتاب را خوانده بودم بقیه آن را رها کردم.
توصیه: هیچ اجباری برای به پایان رساندن یک کتاب بد ستایش شده نیست.

ارسال شده در کتاب | ایده شما

پدر حضانتی

آذر ۸ام, ۱۳۹۷

یک کتاب ۲۱۷ صفحه‌ای که نمی‌توان آن را یک نفس خواند! این کتاب را طی سه چهار روز خواندم. داستانی است که نمی‌توان سریع خواند و باید مدام بین آن وقفه انداخت تا قبلی‌ها هضم بشوند. باز هم یک رمان پدر و پسری! بازهم ماجرای یک پدر شگفت‌انگیز. پدری که شگفت‌انگیز بودن‌اش کم‌کم برای ما روشن می‌شود. البته من متوجه نشدم که این یک داستان بود یا یک زندگی‌نامه. شاید چیزی بین این‌ها. داستانی از زبان پسر خطاب به پدرش. به نظرم داستان‌هایی که راوی آن‌ها دوم شخص است، جذاب‌ترین داستان‌ها هستند. در قسمت‌هایی از کتاب، بلند بلند خندیدم و لذت بردم. زمانی که ۱۶‌ساله بودم شروع به نوشتن داستانی کردم که بسیار شبیه این داستان بود ولی هرگز از یک صفحه فراتر نرفتم!
این کتاب را دوست داشتم ولی برای قبل از خواب توصیه نمی‌شود. این کتاب را باید روی مبل خواند نه توی تخت.

ارسال شده در کتاب | ایده شما

بی نهایت بلند و به غایت نزدیک

آذر ۸ام, ۱۳۹۷

این کتاب ۴۴۵ صفحه‌ای را در یک روز خواندم. متنش فوق‌العاده روان و جذاب بود. قبلا هم کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» را از زبان یک پسر اوتیستی خوانده بودم و تحسین کرده بودم، ولی این کتاب به مراتب جذاب‌تر و بهتر بود. ماجرای پسری که پدر خارق‌العاده‌اش را در ماجرای ۱۱سپتامبر از دست داده بود. یک داستان کاملا پدر و پسری. پایان داستان را دوست داشتم. نمی‌توانم این اعتراف را نکنم که وقتی کتاب تمام شد و آن را بستم، احساس یک غم خیلی عمیق کردم. نویسنده دقیقا توانسته بود ضربه اش را بزند! به نویسنده این کتاب تبریک می‌گویم. از آن جایی که خاطره خوبی از ایمیل زدن به نویسنده کتاب‌ها ندارم‌(اشاره به ایمیل من به نویسنده کتاب جزء از کل) دیگر قصد نوشتن یک ایمیل ستایش‌انگیز انگلیسی ندارم. ولی امیدوارم اگر روزی نویسنده کتاب اسلام آورد و برای تحصیل علوم دینی به قم آمد و فارسی یاد گرفت، در وب‌گردی‌هایش تصادفا وبلاگ ناچیز من را ببیند و پیامی که برایش ثبت کرده‌ام را بخواند: «آقای جاناتان سفران فوئر عزیز، کتاب خوبتان را خواندم و لذت بردم و در پایان چند قطره‌ای اشک ریختم. از شما بابت این داستان دوست داشتنی متشکرم و می‌توانم تصور کنم که خودتان چه قدر از نوشتن چنین داستانی خوشحال هستید. خدا قوت نویسنده خوب.»

ارسال شده در کتاب | ایده شما

زندگی‌گرام

آذر ۸ام, ۱۳۹۷

چند روز پیش ناگهان اینستاگرام را از روی گوشی‌ام پاک کردم و یک نفس عمیق کشیدم. من که یک عمر پرچم مبارزه با شبکه‌های اجتماعی را بالای سرم برافراشته بودم و حتی در مقابل داشتن تلگرام سرسختانه مبارزه می‌کردم، به خودم آمدم و دیدم که یک معتاد فضای مجازی شده‌ام. دشمن حتی توانسته بود توی قلعه من هم نفوذ کند! از خشم و عصبانیت دلم می‌خواست تا سیلیکون‌ولی بروم و آن جا را به آتش بکشم!
خیلی خوشحالم. نمی‌توانم میزان آرامش و سبک شدنم را توضیح بدهم. برایم هیچ اهمیتی ندارد چه کسی به چه سفری رفته یا اینکه کی دارد کدام کتاب را می‌خواند، چه کسی امتحان دارد و چه کسی سخت مشغول کار است و چه کسی از داشتن شوهرش ذوق مرگ شده! چه کسی دارد شماره دوزی می‌کند و چه کسی دوستانش را دعوت کرده و چه کسی در یک رستوران رویایی شام خورده و چه کسی بهترین روز را در کنار بهترین‌ها داشته! من سفر خودم را می‌روم، کتاب‌های خودم را می‌خوانم، مشغولیت‌های خودم را دارم و از خوشی‌های کوچک خودم خوشحالم! به جرئت می‌توانم بگویم احساس خوشبختی‌ام در زمان‌هایی که وقت خودم را در اینستاگرام تلف می‌کردم از همیشه کم‌تر بوده است.
واقعا هیچ اهمیتی ندارد که بدانیم دیگران چه کار می‌کنند، مهم این است که خودمان داریم چیکار می‌کنیم! لعنت بر تو اینستاگرام!

ارسال شده در وبلاگ | ایده شما

خسی در میقات

مرداد ۲۵ام, ۱۳۹۷

۷ سال قبل, مقابل تلویزیون نشسته بودم و سیل حاجیان در طواف را تماشا می‌کردم و بی‌اختیار گریه می‌کردم. چند روز بعد, من هم میان حاجیان در طواف بودم و تمام نگرانی‌هایم تمام شده بود. بالاخره رسیده بودم و آن جا بودم. ۱۰ روز در خواب و واقعیت طی شد. ۱۰ روز عجیب, تکرار نشدنی, فشرده و پر از خاطره.
حالا بعد از ۷ سال, هر سال این موقع مقابل تلویزیون می‌نشینم و سیل حاجیان در طواف را تماشا می‌کنم و به این فکر می‌کنم که من هم روزی در آن جا بوده‌ام… در آن ترکیب عشق و عقل و رویا و واقعیت و بهشت و زمین, در “حج”…

ارسال شده در وبلاگ | ایده شما